کتاب رمان لیلای قلبم داستان زندگی دختری به نام لیلا است که در سن شانزده سالگی به صورت سنتی مجبور به ازدواج میشود. با اینکه از این ازدواج راضی نبوده است اما با دیدن مردی که اسم شوهر را یدک میکشد پنجره های قلبش را به روی او گشوده و گرمی عشق در کنار این مرد تجربه میکند تا اینکه…
در بخشی از رمان لیلای قلبم را میخوانید:
ﻟﯿﻮان ﺗﻤﻮم ﺷﺪهی آب اﻧﺎرم رو ﻣﭽﺎﻟﻪ ﮐﺮدم، ﻧﺸﻮﻧﻪ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺳﻤﺖ ﺳﻄﻞ آﺷﻐﺎل رو ﺑﻪ روم، ﺧﻮرد ﺑﻪ ﻫﺪف. ﺳﺮش رو ﮐﻪ ﮔﺬاﺷﺖ روی ﺷﻮﻧﻢ ﺑﻪ ﺧﻮدم اوﻣﺪم.
ﻫﻤﺶ دارم ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﭼﺮا ﺣﻖ ﺣﺮف زدﻧﻮ ازت ﮔﺮﻓﺖ؟!
ﺑﻪ ﭼﻪ دﻟﯿﻠﯽﺣﺮﻓﺎی اون آﺷﻐﺎﻟﻮ ﺑﺎور ﮐﺮد؟! ﮐﯿﺎﻧﺎ ﻧﻤﯽدوﻧﻢ اون آﺷﻐﺎل ﭼﯿﺎ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮد، ﭼﻮن روزاﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺮای دﯾﺪن رﺿﺎ ﻣﯽرﻓﺘﻢ ﺑﯿﻤﺎرﺳﺘﺎن ﻣﯽدﯾﺪﻣﺶ ﺗﻮی راﻫﺮو ﺑﻮد و ﺑﺎ ﺧﻨﺪهی ﮐﺮﯾﻬﺶ ﻧﮕﺎﻫﻢ ﻣﯽﮐﺮد. وﻗﺘﯿﻢ ﮐﻪ رﺿﺎ ﭘﺴﻢ ﻣﯽزد ﻟﺬت رو ﺗﻮی ﭼﺸﻤﺎش ﻣﯽ دﯾﺪم؛
ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﺑﻌﺪ از اون ﻗﻀﯿﻪ رواﺑﻄﺸﻮن ﻧﺰدﯾﮏﺗﺮم ﺷﺪ!
ﯾﻪ آدم ﻣﮕﻪ ﭼﻘﺪر ﻣﯽﺗﻮﻧﻪ ﮐﺜﯿﻒ ﺑﺎﺷﻪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮه ﺧﻮاﺳﺘﻪی ﺧﻮدش زﻧﺪﮔﯽ ﮐﺴﯽ رو ﺧﺮاب ﮐﻨﻪ؟!