دانلود کتاب چند بار شالگردنت را ببافم؟

ساخت وبلاگ
ماهرخ نشسته بود روی صندلیِ مقابلِ پنجره و بافتنی می بافت. تمام سال آرام بود، شبیه یک گیاه، می نشست روبروی پنجره، زیر لب آوازی زمزمه می کرد و دستهایش مشغول بود. اما روزهایی که حالش پریشان می شد، دائما در خواب و بیداری هذیان می گفت. بی وقفه اسم امیر را به زبان می آورد و فریاد می زد. نه لب به غذا می زد و نه حتی جز با تزریق آرامبخش می خوابید. مدام در انتظار بود و در ترس، هیچکس هم نمی دانست چه چیزی او را به این روز کشانده است.
این مجموعه داستان، شامل هفت داستان کوتاه است که از خواندن آن لذّت خواهید برد.
کتاب سبز...
ما را در سایت کتاب سبز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : رضا رضوی ketabsabz بازدید : 233 تاريخ : سه شنبه 26 بهمن 1395 ساعت: 10:58

خبرنامه