کتاب رمان سکوت بیپروا اثر عاشقانهای به قلم الف. کلانتری است و داستان فردی را روایت میکند که روزهای خوبی را میگذراند، اما از یک شب به بعد، معشوقهاش دیگر او را دوست ندارد.
در بخشی از کتاب رمان سکوت بیپروا میخوانیم:
سکوت کرد، منم پاهامو جمع کردم و آوردم بالا؛ سر گذاشتم رو زانوهام و فقط به صدای هر موج که میومد و میرفت گوش میدادم.
انگار یه مقدار انرژی گرفت که دوباره رشته کلامش رو دست گرفت:
بزرگ شدم و احساس کردم وقتشه یکی از جنس تو، پا بذاره تو لحظههام. انتخاب کردم و جلو رفتم، نتیجهش شد همونی که دوست داشتم. میخواستم عشق بدم و بگیرم، عاشق شدیم رفت. خوش بودم و چسبیدم به کارم، مهندس یه شرکت بزرگ بین المللی بودم. میدونی وقتی روز و شبت تو وجود یه نفر خلاصه میشه، با هر روحیه و عواطفی که داشته باشی؛ حرصت واسه بیشتر داشتنش تو رو به جنون میرسونه. به هر چیزی فکر میکردم اِلا به رفیق نیمه راه بودنش، به رفتنش... دیر فهمیدم که اون از اولشم سهم دل و لقمهی دهن مرتضی نبود...
کتاب سبز...برچسب : نویسنده : رضا رضوی ketabsabz بازدید : 210