کتاب رمان بیسرزمین داستانی معمایی، اجتماعی را به قلم رزمین روایت میکند. قتل رها تدین، پیچیدهتر از آن است که بشود دربارهاش فکر کرد. شاهرخ در زندان ادعای بیگناهی میکند و سیاوش، وکیل او، در تلاش برای اثبات بیگناهیاش، حقایق زیادی را کشف میکند؛ حقایقی که به گذشتهی خود او نیز گره میخورد.
در بخشی از کتاب رمان بیسرزمین میخوانیم:
شاتِ اول: جنگ ناتمام
روزنامه را در دستش فشار داد.
- جلسهشون کِی تموم میشه؟
مُرادی، پسر خپلی که پشت میز نشسته بود، نگاه از سودوکوی مقابلش گرفت.
- فکر کنم ده دقیقهی دیگه.
ساعت مچیاش را سرسری دید زد. کار داشت. سرش شلوغ بود. کلافه و عصبی بود. خسته بود. هنوز یک حفرهی عمیق گوشهی دلش بود و هنوز سیاوش نادیدهاش میگرفت. گفت:
- بیست دقیقهی پیش هم گفتید ده دقیقهی دیگه.
مرادی شانه بالا انداخت.
- انحصار وراثته خب. طول میکشه. باید معلوم بشه چی مالِ کی میشه.
فقط سرش را تکان داد. حتی وقتی که هنوز دبیرستان میرفت هم حالش از حقوق به هم میخورد. از آن قوانین سخت و پیچیده که یک ذره هم عشق را به رسمیت نمیشناختند. سیاوش برای همین سرد و ساکت شده بود؟ قبل از گُلی هم اینطور بود؟ نه. قبل از گُلی شعر میخواند. ابتهاج و فروغ و منزوی. گاهی حتی علیرضا آذر. قبل از گُلی هیچچیز تا این حد به گند کشیده نشده بود. کف دستش عرق کرده بود و روزنامه هنوز میان انگشتهایش فشرده میشد. به تیترها که نگاه میکرد، دلش میخواست عق بزند و تمام آن نحسی را روی پارکتهای خوشرنگ دفتر سیاوش بالا بیاورد.
برچسب : نویسنده : رضا رضوی ketabsabz بازدید : 170