این رمان درمورد دختر بی گناهیه که با چندتا عکس زندگیش دست خوش تغییر قرار می گیره و خانواده اش اونو طرد می کنن، در این بین یه پسر مرموز وارد زندگیش میشه و قبول میکنه که با دختری که همه میگن دختر خوبی نیست ازدواج بکنه و....
قسمتی از متن
بابا ساک مو تو صورتم پرت کرد و داد زد:
بابا - دختره ی نمک به حروم گم شو از خونه ی من برو بیرون!
ضجه میزنم!
آخه مگه چیکار کردم که از خانواده طردم میکنن؟
رفتم جلو و پاهای بابارو گرفتم و ملتمس گفتم:
- آخه من که جایی رو ندارم که برم کجا برم؟!
بابا محکم پا شو کشید که محکم با صورت خوردم رو آسفالت کف زمین و داد زد...
برچسب : نویسنده : رضا رضوی ketabsabz بازدید : 254