پسری مهربون و ساده که عاشق میشه ولی
زمونه باهاش یار نمیمونه و عشقشو از دست میده اونم به بدترین شکل
حالا این عاقا پسر سرد میشه و ...
قسمتی از متن:
یکی از روزهای پاییز بود و برگ درخت ها داشت میریخت و فضای رمانتیکی رو درست کرده بود.
من و مگی رو ب روی هم توی کافی شاد نشسته بودیم و با هم صحبت میکردیم.
مگی: تارا این لباسه خعلی خوشگلت کرده, حسابی جیگر شدی دیگه عمرا باهات بیام بیرون هروقت با تو میام بیرون همه حواسشون ب تو میره و من سرم بی کلاه میمونه
قهقه ای زدم و گفتم
_بحث بحثه قیافه و هیکل نیس بحث اینکه تو برای پسرا له له میزنی مثل دو قطب هم نام اهن ربا هم دیگه رو دفع میکنین باید مثل سنگ باشی انگار ن انگار بهشون حسی داری...
کتاب سبز...برچسب : نویسنده : رضا رضوی ketabsabz بازدید : 225