دانلود کتاب رمان پر پرواز

ساخت وبلاگ

کتاب رمان پر پرواز اثری عاشقانه و اجتماعی به قلم مهدیه احمدی است که حکایت زندگی دختری پر از شور، هیجان و شیطنتی را روایت می‌کند.

او دختری صبور و مهربون است که همیشه در زندگی بازنده بوده و برای رهایی از همه‌ی این باخت‌ها و اجبار‌ها پر پرواز می‌خواهد. اما همیشه آن‌طور که فکر می‌کنید پیش نمی‌رود و باید دید که سرنوشت چه چیزی را برایش رقم می‌زند.

در بخشی از کتاب رمان پر پرواز می‌خوانیم:

شایان پشت فرمون بود و مهسا هم جلو نشسته بود و یه ریز از اتفاق‌های تو مهمونی حرف می‌زد؛ شایان هم با خونسردی همیشگیش به حرف‌هاش گوش می‌داد.
بین حرف‌های مهسا اومدم.
- آقا شایان بی‌زحمت همین بغل نگه دارید، من پیاده می‌شم.
شایان از آینه نیم نگاهی بهم کرد و گفت: بذارید می‌رسونمتون.
مهسا هم در تأیید حرفش گفت: راست می‌گه؛ الان دیر وقته.
- آخه مسیرتون دور می‌شه؛ مزاحم نمی‌شم.
بعد از کلی تعارف رد و بدل کردن، شایان کنار خیابون نگه داشت.
ازشون تشکر و خداحافظی کردم و پیاده شدم.
کنار خیابون منتظر تاکسی ایستاده بودم که چون دیر وقت بود، اصلاً پیدا نمی‌شد؛
نخواستم هم با مهسا و شایان برم چون مسیرشون دور می‌شد.

چند دقیقه‌ای رو منتظر بودم ولی هیچ خبری نبود. کلافه پوفی کشیدم و به سنگ کوچیک روی زمین با پا ضربه‌ای زدم.
ماشینی جلوم توقف کرد؛ با دیدن راننده که یه پسر جوون با اون تیپ و ظاهر، اخمی کردم و تغییر مسیر دادم اما اون پسر دست‌بردار نبود؛ پیاده شد و پشت سرم راه افتاد.
قدم‌هام رو تند کردم و با استرس به پشت سرم که با اون پسر فاصله‌ی زیادی نداشتم نگاه کردم و شروع به دویدن کردم.
کلی تو دلم به خودم فحش دادم که چرا نداشتم شایان و مهسا من و برسونن.
توانم رو به تحلیل بود و نفس‌هام تند شده بود ولی هم‌چنان می‌دویدم؛ اون پسر هم انگار خستگی‌ناپذیر بود که هنوز دنبالم می‌اومد.
وارد یه کوچه شدم که از شانس بدم بن‌بست بود.
با ناامیدی نگاهی به اون پسر کردم که همون‌طور که نفس نفس می‌زد، لبخند بدجنسی هم رو لب‌هاش بود؛ برق چشم‌هاش حتی تو این تاریکی هم دیده می‌شد.
از ترس قلبم تند تند می‌زد و مغزم انگار قفل کرده بود؛ هیچ‌کس هم تو این نیمه شب پاییزی این اطراف دیده نمی‌شد.

کتاب سبز...
ما را در سایت کتاب سبز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : رضا رضوی ketabsabz بازدید : 273 تاريخ : چهارشنبه 29 اسفند 1397 ساعت: 18:20

خبرنامه