کتاب من عشق را سرودهام دربارهی مهشاد و کیوان از دو خانواده با فرهنگهای متفاوت است. وقتی آنها بدون اطلاع خانواده با هم بودند، تصادف سختی میکنند که مهشاد به شدت آسیب میبیند.
این تصادف باعث رو در رویی خانوادهها با همدیگر میشود. برادر کیوان با دید منفی نسبت به مهشاد و خواهرش سعی میکند به عناوین مختلف این تصادف را دلیل بر بیبند و باری دختر نشان دهد. او از همان ابتدا با خواهر مهشاد دچار درگیری لفظی میشود. اما در ادامه نظرش تغییر میکند.
در بخشی از کتاب رمان من عشق را سرودهام میخوانیم:
پرستار هنوز در حال تکمیل حرفش با همکارش بود:
- آره خاک بر سرش کنن… منم هر چی از دهنم دراومد بارش کردم. «سرش را به طرف دختر عجول روبرویش گرداند»: بله... اسمشون... مشکلشون چی بود؟
دختر با حرص چشم فشرد و جواب داد:
- اسمش مهشاد شهاب…. نمیدونم برای چی آوردنش…
پرستار با طمأنینه انگشتان مزین به ناخنهای کاشتش رو روی کیبورد جلویش به حرکت در آورد، کمی بعد با بیخیالی خواند:
- مهشاد شهاب… تصادفی… وضعیت وخیم… ارجاع به اتاق عمل…
بیخبر از تاثیر خبرش ادامه داد:
- بردن اتاق عمل… از این راهرو خط سبز رو دنبال کن تا به آسانسور برسی، طبقهی دوم اتاق عمل… اونجا بپرس ببین آوردنش بیرون یا نه؟؟
جملهی آخر پرستار همزمان با دویدن دخترک شد… خط سبز… آسانسور...
دکمهی آسانسور را چندین بار فشرد... جملات پرستار درذهنش بالا و پایین میشد.
«تصادفی…. وضعیت وخیم» نمیدانست خواهرش کجا بوده که تصادف کرده… آن هم تصادفی به این شدت…. مهشاد قرار نبود با ماشین جایی برود..
برچسب : نویسنده : رضا رضوی ketabsabz بازدید : 265