کتاب شهرزاد قصهگوی من به قلم مرجان ماه سپند، داستان زندگی دختری به نام شهرزاد است که با برادر بیکار و مادر معلولش زندگی میکند و برای رفع خرج و مخارج زندگی مجبور میشود در خانهای که استادش معرفی کرده کار کند. با وارد شدن به آن خانه و شروع کار، زندگی شهرزاد تغییر میکند...
در بخشی از کتاب رمان شهرزاد قصهگوی من میخوانید:
در باز شد... وارد حیاط شدم که ماتم برد... چه حیاط بزرگ و زیبایی بود... تمام زمین چمن بود و راه باریک سنگفرش شدهای مسیر منتهی به خانه را نشان میداد... همانطور که آرام آرام و غرق در زیبایی خانه قدم بر میداشتم صدایی شنیدم... صدای پارس یک سگ که مرا به خود آورد و تند تند به سمت خانه رفتم... یک سگ تازی سیاه و براق جلوی در خانه به یک درخت بسته شده بود... در حالی که با ترس نگاهش میکردم در باز شد و زنی میانسال که لباسهای زیبایی به تن داشت در قاب ایستاد و گفت: بیا... نترس!
آرم آرام از پلهها بالا رفتم و روبروی آن زن ایستادم و گفتم:سلام خانوم محبی شمایید؟
زن با لبخندی ملیح گفت: آره... بیا تو و خودش جلوی من وارد خانه شد.
داخل خانه خیلی زیباتر و شیک تر از حیاط بود... پشت سر خانوم محبی وارد پذیرایی مجلل خانه شدم... او روی یک مبل سلطنتی نشست و من همانطور ایستاده بودم... گفت: بشین عزیزم و من روی یک مبل یک نفره در همان سری نشستم. خانوم محبی گفت: گفتی آقای مجد معرفی کرده... کدوم مجد؟
راستش اسم کوچیکشون رو نمیدونم همونی که استاد دانشگاه هستن..
- آها... فهمیدم... از کجا میشناسیش؟
- استادم هستن...من دانشجوی رشته زیست شناسی هستم
- پس با وجود دانشگاه نمیتونی تمام وقت اینجا باشی...
- نه... راستش آقای مجد هم با قبول این موضوع من رو فرستادن... من میتونم ساعت کلاس هام رو عوض کنم و همه رو بندازم صبح و از بعد از ظهر تا شب بیام اینجا.
- الان چند روزه که به خاطر وضع حمل خدمتکار قبلی همهی کارای خونه به گردن من و دخترمه. با اومدن تو ما هم کارمون سبک میشه.
- مگه شما خدمتکار نمیخواین که کار نکنید؟
- نه امن خدمتکار میخوام که کارام سبک بشه... . من از بیکار یه جا نشستن خیلی بدم میاد. راستی اسمتو نگفتی؟
- شهرزاد...شهرزاد فرخزاد
- خب شهرزاد جون... هر مبلغی بگی قبول میکنم
- اینجوری زشته اشما هر چی لطف کنید من قبول میکنم.
- ما به خدمتکار قبلی روزی 35 تومن میدادیم...حالا چون تو دانشجویی و سفارش شدهی آقای مجد هستی 40تومن در روز خوبه؟
- خیلی خوبه فقط یه خواهشی که دارم روزانه بهم حقوق ندید... ماهانه بدید ممنون میشم.
- باشه... راستی میتونی به تماس بگیری من با خانوادهات صحبت کنم؟....
کتاب سبز...برچسب : نویسنده : رضا رضوی ketabsabz بازدید : 264