دانلود کتاب با من مهربان باش

ساخت وبلاگ

در کتاب با من مهربان باش از زبان مهدی خدامیان آرانی خواهید خواند:

چقدر دلم براى آن روزگارها تنگ شده است! آن وقت ها شهر ما این قدر چراغانى نبود، شب که مى شد تاریکى همه جا را فرا مى گرفت و من مهمان ستاره هاى زیباى آسمان مى شدم، سى و دو سال قبل، آن زمان من کودکى پنج ساله بودم، وقتى شب فرا مى رسید، منتظر مى ماندم تا پدربزرگم دست مرا بگیرد و مرا به بالاى بام ببرد، تو چه مى دانى خوابیدن در زیر آسمان آن هم روى بامى که از کاهگل است چه لذّتى دارد.

آن شب ها را هیچ وقت فراموش نمى کنم، همان روزهایى که عشق به آسمان در وجودم جوانه زد و این گونه شد که آسمان براى من الهام بخش گردید.

ساعتى به ستارگان خیره مى شدم و بعد به خواب مى رفتم، چند ساعت که مى گذشت، صدایى به گوشم مى رسید که خواب را از چشم من مى ربود، این صداى پدربزرگ بود، او در گوشه اى از بام رو به آسمان ایستاده بود و با خداى خویش راز و نیاز مى کرد. آرى! ماه رمضان بود و مردم دوست داشتند نزدیک شدن سحر را متوجّه بشوند، صداى پدربزرگ در تمام محلّه مى پیچید. این یک رسم قدیمى در شهر ما بود که متأسّفانه براى همیشه فراموش شد، افسوس که شهر خیلى عوض شده است! حسرت آن روزگار براى همیشه در دلم باقى مانده است.

کتاب سبز...
ما را در سایت کتاب سبز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : رضا رضوی ketabsabz بازدید : 247 تاريخ : دوشنبه 10 ارديبهشت 1397 ساعت: 4:14

خبرنامه