کتاب رمان در انتظار آرامش داستان برهم خوردن نامزدی دو عاشق؛ یکی تن به ازدواجی می دهد ناخواسته و دیگری به کینه تن میدهد. هر دو دست آویز میسازند تا درکار کسی که باعث این هجران است نفوذ کنند و حق خود را بگیرند.
در قسمتی از رمان در انتظار آرامش میخوانید:
_ ترانه من نمی تونم با تو ادامه بدم.
لبخند از روی لبهایم پر کشید و روح از تنم.
سرچرخاندم و در جستجوی اندکی مزاح به نیم رخش خیره شدم.
جدی بود؛ اما همیشه همین بود.
لبخند زدم و با دو انگشت شست و سبابه بینیاش را فشردم.
_ حتی شوخیش هم زشتِ آقا.
دست بلند کرد و دستم را پس زد.
_ شوخی نمیکنم.
صدای گرفتهاش و سیبک گلوی لرزانش نشان از بغض عصیانگر مردانه میداد.
دیدم تار شد و ساعدش را با دو دست گرفتم.
_ امیر...
_ سختترش نکن ترانه، فقط برو، چون میرم!
دستش را از دستانم خارج کرد و روی فرمان گذاشت.
_ سختترش نکن
برچسب : نویسنده : رضا رضوی ketabsabz بازدید : 190