رمان پرستار من درباره دختری است که زندگیش پر از پستی و بلندی هست، بر اثر یه اتفاق همهی زندگیش تغییر می کند، شاید به سوی خوشبختی میرود، شاید هم...
در بخشی از کتاب میخوانیم:
تند تند راه میرفتم و با خودم حرف میزدم. از کاری که میخواستم انجام بدم مطمئن نبودم، یعنی برام خطری نداره؟ زندگیم چی؟ زندگیم و سرنوشتم رو با دستای خودم خراب نمیکنم؟
خدایا این کاری که می خوام انجام بدم برای دل مادریه که از غصه فرزندش افسرده شده. خدای مهربونم تو همه یار و یاور من، تو این دنیایی... کمکم کن من راهنمایی ندارم تو این راه تاریکی که قدم گذاشتم تنهام نذار".
از ترس و دلهره دستام یخ کرده بود. همیشه همین طور بود وقتی زیادی استرس داشتم قلبم تو دهنم بود. رسیدم به در خونه... نگاهی به ساختمان کردم. سه طبقه بود، بزرگ و مجللی. همون جوری که لیلا جون تعریف کرده بود. عین قصر میدرخشید. یعنی این خونه فقط ماله پسرشه؟
کتاب سبز...برچسب : نویسنده : رضا رضوی ketabsabz بازدید : 262