بعضی وقتا.. بعضی جاها.. تو یه برهه زمانی اتفاقاتی میفته که میتونه یه زندگی رو عوض کنه.. یه احساس رو.. یه آرزو رو.. یه آینده رو..
گاهی در اون برهه هرکاری که از دستت بربیاد انجام میدی.. حتی اگه کل دنیا بر علیه تو بسیج بشن و نذارن تو به خواسته دلت برسی… بعضی جاها تو میشی پیروز میدون.. و بعضی جاهای دیگه میشی بازنده و مجبوری خودت رو از گود کنار بکشی…
گاهی وقتا سر دو راهی قرار میگیری و نمیدونی واقعاً باید به نفع کی عمل کنی.. خودت؟ یا کسایی که از خودتم برات عزیزترن؟ اون موقع تصمیم گیری خیلی سخت میشه.. خیلی بیشتر از خیلی..
کتاب رمان بر خاک احساس قدم میگذارم، داستان دختریه که بین همون دوراهی گیر کرده…همون دوراهیای که قراره آیندشو بسازه.. مسیر سرنوشتش.. ولی نمیدونه کدوم تصمیم رو بگیره که با خوبی و خوشی مسیر رو برای خودش هموار کنه…آدمهایی سر راهش قرار میگیرن که هر کدوم به نحوی اونو به سمت خواسته دل خودشون سوق میدن…بدون اینکه به احساس این دختر توجه کنن؟…شاید هم با توجه به احساسش دارن این کار رو انجام میدن.. برای طی کردن موفقیت هرچه بیشتر این دوراهی… شاید یه اشتباه خیلی کوچیک.. یه تصمیمگیری عجول.. باعث بشه دختر قصه چشماشو ببنده و یه دور، دور خودش بچرخه.. وقتی چشماشو باز کرد.. انگشتش رو به سمت دوراهی که سراب واقعیته نشونه بگیره و اولین گام رو برداره…. یه گام شاید اشتباه… گامی که اون رو با اتفاقات غیر منتظرهای روبرو میکنه…”
کتاب سبز...برچسب : نویسنده : رضا رضوی ketabsabz بازدید : 199