نیمی از صورتش سوخته بود... سوخته که نه مچاله بود... پوست تیره و سبزهاش مثل یه تیکه چرم بهم پیچیده بود و دل آشوبهام رو بیشتر میکرد.. گونهاش...فکش ...حتی پوست محکم گردنش...ترسناک بود...ترسناک که نه...عذاب آور بود...شونههای پهن ... قدبلند بود و درشت...به شدت شبیه به قیصرهای دهههای چهل و پنجاه ...
«- من برم پیش زینال ننه..؟؟؟!!!
- چه کنم دختر...؟ نمیتونم خرجتو بدم... خودت که میدانی حال و روزم ... خودم سر بارم ننه..
ولی اون داراست.. دستش به دهنش میرسه و میتانه خرجت بده...عبید باش حرف زده...حاضر شده قبولت کنه...
- ولی زینال اخلاقی نداره ننه...ترسناکه صورتش...
کتاب سبز...برچسب : نویسنده : رضا رضوی ketabsabz بازدید : 163