"رمان یکبار نگاهم کن" در مورد دختری ۱۵ ساله به نام ترنج است که شیفته دوست برادرش ارشیا شده اما ارشیا اصلا اونو جز آدم حساب نمیکنه …
صدای فریاد بابا واقعاً از جا پروندم. برو تو اتاقت همین الان. اصلاً باورم نمیشد بابا جلوی کل فامیل اینجوری سرم داد بزنه. آقای مهرابی بابای ارشیا خواست پا در میونی کنه که بابا گفت: مرتضی خواهش میکنم. این بار باید باش جدی برخورد کنم. دیگه شورشو در آورده. بعد همانطور که غضبناک به من نگاه میکرد گفت: وقتی ادای بچهها رو در میاری پس باید مثل بچهها تنبیه بشی، نه یک دختر پونزده ساله. سرم پائین بود. عصبی شده بودم و برعکس همه دخترای دیگه که توی این موقعیت گریه می کنن و خالی می شن من باید حتماً داد میکشیدم تا آروم شدم. ماکان پشیمون از دهان لقی که کرده بود سر به زیر نشسته بود. ارشیا هم طبق معمول دست به سینه به نمی دونم چی روی میز زل زده بود. نمی دونم چرا میخواستم سر ارشیا داد بزنم. در حالی که بالا سر اون بدبخت اومده بود. شاید چون بابا بخاطر کاری که با اون کردم اینجور دعوام کرده بود. بابا دوباره داد زد: گفتم تو اتاقت تا آخر مهمونی حق نداری بیای پائین. کل بچهها ساکت نشسته بودن. کسری پسر عموم که خود شام پایه کار من شده بود با کلی عذاب وجدان نگام میکرد. بدون اینکه به کسی نگاه کنم صاف رفتم طرف پلهها و رفتم تو اتاقم و در و تا اونجایی که میشد محکم به هم کوبیدم. یا باید داد میزدم یا یه چیزی و میشکستم تا آروم شدم. وگرنه داغون میشدم.
کتاب سبز...برچسب : نویسنده : رضا رضوی ketabsabz بازدید : 184