دانلود کتاب ما و شهری که دوست می داشتیم

ساخت وبلاگ

آدم های این داستان گر چه حقیقی هستند، اما انگار تنها در منظر خیال می گنجند. در شروه های چهارشنبه ها و سال هایی که تنها به آن ها تعلق دارد.
سال هایی که گرچه دیگر از چشم دورند اما با دل دایم در حضورند.... حضوری که دل کندن از آن آسان نیست.

در بخشی از مقدمه این کتاب از زبان نویسنده می خوانید:
نوشتن این خاطرات که سعی کرده ام آن را داستان گونه بیان کنم، همیشه دغدغه ی من بوده است. دغدغه ی من و شهری که دوست می داشتم و دارم.
دغدغه ی سالهای فراوانی که رفته اند. از هنگام طفولیت و شیرخواره گی من و دو سه سالگی برادر بزرگم غلامرضا که در سراسر این داستان شامان نامیده شده است. شامان نام پسر بزرگم هم هست. گویا این نام زمانی شکل گرفت که مادر بزرگم، مادر مادرم برای برادرم غلامرضا شعری می خوانده به این مضمون: شامان شامان، شام غریبان... و این نام بر پسر بزرگم هم نهاده شد، که شامان در شرح و گفته های اساطیری ایران زمین به موبدانی اطلاق می شده که دینی با تلفیق آیین ذرتشت و بودایی داشتند که گویا خواستگاه و مکان آن افغانستان کنونی بوده و... درست یا نادرست، از زیبایی این نام و خاطرات گذشته ی من نمی کاهد...

کتاب سبز...
ما را در سایت کتاب سبز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : رضا رضوی ketabsabz بازدید : 251 تاريخ : يکشنبه 31 ارديبهشت 1396 ساعت: 10:00

خبرنامه