کتاب رمان شبهای مهتاب به قلم اعظم باقری، قصهی دختری است به نام مهتاب که در شیراز زندگی میکند، از نامزدش محسن جدا میشود و برای تحصیلات به تهران میرود. 8 سال بعد مهتاب در شرکتی مشغول به کار میشود و قرار است با مسعود رئیس شرکت ازدواج کند. با ورود محسن به آن شرکت، زندگی هر سه نفر دستخوش تغییراتی میشود.
در بخشی از کتاب رمان شبهای مهتاب میخوانیم:
داشتم با روزنامهی توی دستم بازی میکردم. راستش نمیدونستم به محسن چی باید بگم، بابام رو به سختی راضی کرده بودم، یادم نمیره چقدر جنگ اعصاب داشتیم توی اون روزها. نمیدونم محسن چه عکسالعملی نشون میده، ولی بالاخره که باید میفهمید.
باهاش قرارگذاشتم پاتوق، فکرم درگیر بود، تصمیم گرفتم کمی پیادهروی کنم، برای همین دیر رسیدم. قرارمون ساعت 3 بود ولی من نزدیک به 4 رسیدم پارک آزادی (شیراز)، وقتی رسیدم دیدم محسن نشسته روی صندلی و داره با ذوق بچهها رو نگاه میکنه و میخنده. هیچ کس به اندازهی من نمیدونست که محسن چقدر بچه دوست داره، همش میگفت دوست دارم چهار پنج تا بچه داشته باشم که وقتی میام خونه از سر و کولم بالا برن!
برعکس من که با قانون فرزند کمتر زندگی بهتر موافق بودم. از دور نگاهش میکردم، قد و هیکل متوسط، چشم و موهای قهوهای،بینی معمولی. صورت دوست داشتنی داشت.
یه پیراهن طوسی هم پوشیده بود که از همیشه برام خواستنیتر شده بود، بهش میاومد. همینطور داشتم نگاهش میکردم، محسن منو دید با همون لبخند دوستداشتنیاش اومد سمتم. دلم پر میکشید برم محکم بغلش کنم، اما از این فکر خودم، هم خندهام گرفت، هم به خودم تشر زدم.
کتاب سبز...برچسب : نویسنده : رضا رضوی ketabsabz بازدید : 213