کتاب رمان نیم دیگر من اثری عاشقانه به قلم طاهره بابائی است.
در بخشی کتاب رمان نیم دیگر من میخوانیم:
چه خوب که هنوز نیامده بود.
طبق معمول به زور سلامی داد و داخل اتاقش شد.
نگاهی به در کرمی رنگ اتاقش انداختم. نفسم را بیرون دادم.
با خود گفتم:چه کنم که مجبور به احترام هستم.
مراجعهکنندگان را با احترام به داخل دفترش همراهی کردم. موقع رفتن هم بدرقهشان کردم تا بار آخر مراجعشان نباشد. والله، اگر من بودم، با دیدن دفتر ساده و رنگ و رو رفتهاش دیگر مراجعه نمیکردم اما آقای آرین با آن زبان چرب و نرمش همه را جذب میکرد.
آخر وقت بود.
حسابی خسته شده بودم.
با کارهای زیاد خانوم جون هم دیگر جانی برایم باقی نمانده بود.
از خستگی زیاد، سرم را روی میز فلزی که رویش شیشهای دودی رنگ گذاشته شده بود، گذاشتم. چشمانم را روی هم گذاشتم.
با باز شدن در اتاقش سرم را بلند کردم.
مقنعهام را صاف کردم.
با همان جدیتش خداحافظی خشکی کرد و رفت. تا خارج شدنش از در آهنیِ سفید
رنگ دفتر، با نگاهم ناخواسته دنبالش کردم.
شاید اگر یکبار فقط یکبار خسته نباشیدی از دهانش خارج میشد، شب با کوله باری از خستگی و رنجش خاطر، به خانهی غم زده مان باز نمیگشتم.
وارد خانه مان شدم.
از حیاط کوچکی که با وجود حوض شش ضلغی با صفا شده بود، گذشتم. وارد حال شدم.
با دیدن لبخند پدر تمام خستگی امروز را فراموش کردم. به طرفش رفتم. سلام کردم. با محبت پدرانهاش جواب گرفتم.
چادرم را روی مبل چوبی انداختم.
دلم میخواست خودم هم روی نشیمن گاه نرمِ کرمی رنگش بنشینم اما هیچ وقت نمیگذارم خستگیم را بفهمی.
به سمت آشپزخانه رفتم با دیدن دیس برنج درهم که دوستش هم نداشتم فهمیدم عمه به پدرم سر زده است. باز هم بدون من غذایش را نخورده بود.
میز را چیدم.
ویلچرش را به سمت آشپزخانه هدایت کردم.
در سکوت شام، خورده شد.
روی تختم دراز کشیدم.
چشمانم را روی هم گذاشتم.
قطرهی اشکم، بی اختیار بود.
بلوز قهوه ایم که پر از گلهای رز سرخ بود را پوشیدم. با عجله از ساختمان به حیاط رفتم.
برچسب : نویسنده : رضا رضوی ketabsabz بازدید : 245