کتاب و رمان و راز، کاملاً زاییده ی تخیلات معصومه سرلک و اثری عاشقانه است.
در بخشی از کتاب رمان راز میخوانیم:
دختر غیر قابل پیشبینی با شنیدن حرفهای او حالش بارانی میشود. با صدایی گرفته میگوید: نه الهی قربونت برم، کاریش نداشتم. اون دخترهی بیمعرفت حالش خوبه، نمیخواد نگرانش باشی. مگه دیوونهام که دستمو به خون آلوده
کنم، هم تو رو ناراحت کنم، هم خودمو قاتل.
- یعنی تو بارانو گروگان نگرفتی؟
فرهمند گریهاش بیشتر میشود اما جلوی خود را میگیرد و با صدایی که سعی میکند معمولی باشد: دروغ چرا؟ یه لحظه قاطی کردم، اما بعدش که به تو فک کردم پشیمون شدم.
حس عصبانیت بر روی اخلاق خواهریاش مینشیند: تو با اجازهی کی این کار رو کردی؟ فقط کافیه دستم بهت برسه از خجالتت در مییام.
بعد از گفتن جملهی آخر گوشی را قطع میکند.
حدیث چند بار او را صدا میزند اما صدایی نمیآید.
خانم بازیگر گوشی را بر روی صندلی شاگرد پرتاب میکند و خود سرش را بر فرمان می گذارد و گریه میکند (ماشین را در گوشهای پارک کرده و با گوشی صحبت میکند.) صدای دختر مرموز مدام در ذهنش تکرار میشود: فرشته نباید چیزی بدونه. من حاضرم از چشمش بیفتم اما اون نفهمه.
رفاقت گاهی اشکه گاهی خونه گاهی از جنس جنونه اگه عشقی نبود فقط رفاقت میتونست عشقو تو دنیا بیاره
نمیشه دل به عشق اون کسی داد که میتونه رفیقو جا بذاره. وروجک همچنان گریه میکند، که صدای زنگ تلفن همراهش او را به خود میآورد، تلفن را از روی صندلی شاگرد بر میدارد و جواب میدهد.
برچسب : نویسنده : رضا رضوی ketabsabz بازدید : 224