کتاب رمان سوار بر بال سرنوشت داستان زندگی دختری به نام صنم را روایت میکند که با مادر و برادرش در خانهای حیاطدار زندگی معمولیای دارد، تا اینکه مجبور میشود اتاقش در زیرزمین خانه را برای مدتی به دوست برادرش اجاره بدهد و....
در بخشی از کتاب رمان سوار بر بال سرنوشت میخوانیم:
در رو پشت سرم بستم و رو به مامان که داشت قرصهاش رو میخورد گفتم: مامان من با این همه وسیله چه کار کنم صمیم هم که هی میره رو اعصاب من!
مامان گفت: صنم چرا تو این همه بهونهگیر شدی؟
- مامان من بهونه نمیگیرم... میگم با اون همه وسیله که صمیم اونجا تلنبار کرده چه کنم... واللا نه میدونم لباسهام رو کجا بزارم نه کتاب و دفترم... بقیه وسایل هم که بماند...
مامان توی رختخوابش دراز کشید و گفت: فردا که صمیم رفت وسایلت رو بردار ببر بالا توی اون یکی اتاقش جا بده. په پرده هم وسطش بکش از پذیرایی جدا شه.
فکر خوبی بود اما باز راحت نبودم. . اونجا خیلی دم دست بود. صمیم میتونست اونجا رو به راحتی سرک بکشه مخصوصا که درش هم شیشهای بود و قفل نمیشد. اما خوب بهتر از در به دری بود..
گفتم: باشه اما مامان من تخت و بقیه وسایلم رو هم میرم از زیر زمین میارما...سویت مبله به آقا اجاره ندادیم که....
صدای خر و پف مامان بهم حالی کرد که داشتم برای خودم حرف میزدم. به ساعت نگاه کردم ساعت ۱۱ بود. اگه مامان نبود همچین جفت پا میرفتم رو زمین که رامین نصف شبی از ترس سنکوپ کنه. اما عیب نداره به موقعش این کار رو میکنم...آخه من هر وقت پایین بودم صدای پای مامان و صمیم که راه میرفتن و یا حتی با هم حرف میزدن رو میشنیدم. حالا نکنه این رامین که مثل موش کور اونجا لونه کرده فهمیده باشه صمیم زده تو دهنم... آخه صمیم همینطوری هم صداش بلند بود چه برسه به اینکه عصبانی هم باشه. با مشت زدم رو زمین و گفتم: حالت رو میگیرم خر خاکی. بعد هم بلند شدم و رفتم ور دل مامان خوابیدم... از فردا شب دیگه میرم بالا بخوابم. چندشم میشه رو رامین بخوابم... منظورم طبقه بالا سر آقاس...
کتاب سبز...برچسب : نویسنده : رضا رضوی ketabsabz بازدید : 190