دانلود کتاب رمان خاطرات یک خون آشام - جلد سوم (غضب)

ساخت وبلاگ

کتاب رمان خاطرات یک خون آشام - جلد سوم (غضب) به قلم ال جی اسمیت روایتگر زندگی دختر جوان دبیرستانی به نام النا گیلبرت است که قلبش میان دو برادر خون آشام، استفن سالواتوره و دیمن سالواتوره گیر می‌کند.

رمان خاطرات یک خون آشام (The Vampire Diaries) سری رمانی در سبک خون آشامی ترسناک برای جوانان و بزرگسالان نوشته نویسنده آمریکایی ال جی اسمیت (L. J. Smith) است. این مجموعه حول محور استفن سالواتوره و الینا گیلبرت می‌چرخید. در سه رمان اول (بیداری، کشمکش و غضب) استفن و الینا راویان ماجرا هستند، درحالی که کتاب اتحاد تاریک، به روایت بانی مک کولو است.

داستان پیرامون مشکلاتی است که در اثر نزدیک شدن النا و استفن به هم به وجود می‌آید و به مرور زمان از کنترل آن‌ها خارج شده و نیروهای پلید بسیاری را به زندگی‌شان می‌کشاند.

در بخشی از کتاب رمان خاطرات یک خون آشام - جلد سوم (غضب) می‌خوانیم:

الینا و دیمن در تاریک خانه منتظر بودند. استفن در حالی که در اتاق عکاسی را هل می‌داد تا باز شود و من را به داخل هدایت کند، می‌توانست حضور آن‌ها را در اتاق کوچک، حس کند. زمانی که استفن چراغ را روشن می‌کرد، مت گفت: "این درها یعنی باید قفل باشند."

استفن گفت: "قفل بودن." نمی‌دانست چه چیز دیگری باید بگوید تا مت را برای آن چه که در پیش بود، آماده کند. او قبل از این، هرگز خودش را عمدا به انسانی نشان نداده بود. تا زمانی که مت برگشت و نگاهش کرد، آهسته، ایستاد. کلاس سرد و ساکت و هوا به نظر سنگین بود. با کش آمدن زمان، دید که حالت چهره‌ی مت به آهستگی از گیجی و غم به پریشانی و تشویش تغییر کرد. مت گفت: "متوجه نمی‌شم."

- "می‌دونم که متوجه نمی‌شی." او به قصد برداشتن پوششی که قدرتش را از دید انسان پنهان می‌کرد، به نگاه کردن به مت ادامه داد. استفن، واکنش مت را در حالی که در چهره‌اش، پریشانی به ترس تبدیل می‌شد، مشاهده کرد. مت پلک زد و سرش را تکان داد، نفس‌هایش سریع‌تر شد. او با صدای خشتی شروع کرد: "چی...؟"

استفن گفت: "احتمالا چیزهای زیادی درباره‌ی من هست که تو را به فکر وا داشته بودن. اینکه چرا من در نور شدید عینک آفتابی می‌زنم. چرا غذا نمی‌خورم. چرا واکنش‌هایم سریع هستند."

حالا مت پشتش به سمت اتاق تاریک بود. گلویش تکان می‌خورد انگار که تلاش می‌کرد آب دهانش را قورت دهد. استفن، با حواس شکارگری‌اش می‌توانست صدای ضربان قلب مت را بشنود.

کتاب سبز...
ما را در سایت کتاب سبز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : رضا رضوی ketabsabz بازدید : 193 تاريخ : جمعه 9 شهريور 1397 ساعت: 3:44

خبرنامه