داستان کتاب پایان نوشته علیرضا بهنود دربارهی مردی است که همسرش با زیرکی تمام اموال او را غارت میکند و او را به زندان میاندازد، و در زندان مادرش که 10 سال پیش پسرش او را ترک کرده بود و سراغی از او نگرفته بود ضمانت او را میکند و آزاد میشود.
در قسمتی از کتاب پایان میخوانیم:
مادرم را میدیدم به تلویزیون نگاه میکرد، انگار فیلم یا سریال نشون میده، ولی تلویزیون برفک نشون میداد، با هیجان نگاه میکرد، ولی من صدای گزارشگر پخش فوتبال را میشنیدم، دقت میکردم که صفحه برفکی تلویزیون با صداش نمیخونه ولی ناگهان برقها میرفت که یادمه مکرر به مدت طولانی میرفت و ناگهان تلفن زنگ میزد ولی مادرم بی تفاوت بود انگار تلفن زنگ نمیزنه و یکی تلفن رو جواب میداد، من کسی را نمیدیدم ولی میشنیدم که زنی میگفت بفرمایید و مردی میگفت وصلش کن بالا و بعد از چند لحظه سکوت، مردی پشت تلفن جواب میداد بله و مرد اولی میگفت حالش خوب نشده و بدون جواب ارتباط قطع میشد. این حالت در طول شش شبانه روز حدودا بیست بار تکرار شد. چند بارم مادرم صبحانه درست کرده بود و بعد خوردن که میومدم اتاقم میگفت شام حاضره و چند بار بعد شام در یک لحظه روز میشد و میگفت نهار حاضره، به یقین میتونم بگم که برگشت سریع زمان به عقب و جلو رو میتونستم ببینم. حرفهای هر کسی را که در مورد من صحبت میکردند میشنیدم. حتی یادم هست یک بار مادرم که در مورد من در مکانی دیگر صحبت کرده بودند را عینا به مادرم گفتم و خیلی تعجب کرده بود. کلا این شش روز پر بود از مسائلی که باورش برا خودم هم سخته تا بماند دیگران.
کتاب سبز...برچسب : نویسنده : رضا رضوی ketabsabz بازدید : 298