کتاب رمان بی پناهی همتا نوشته آتنا چگینی روایتگر زندگی همتا، دختری از جنس آرامش، مهربانی، صداقت است که مشکلاتی وارد زندگیاش میشود، و او را تغییر میدهد! ناخواستههایی که یک حس را بهوجود میآورد. تغییری که چشمها را میگشاید.
تغییری از جنس دروغ و فراموشی…
در قسمتی از رمان بی پناهی همتا میخوانیم:
نفسی عمیقی کشیدم و دوباره به لباسها نگاه کردم. نه انگار واقعا هیچ لباسی نداشتم. چشم گرداندم و به ساعت روی میزم نگاه کردم. عقربهها سه بعد از ظهر را به من نشان میدادند.
آخر ساعتی هم نبود که بشود بیرون رفت و خرید کرد. دوباره به ساعت نگاه کردم، یعنی الان مغازهها باز بودند؟
آهی کشیدم و دل از لباسها کندم و خودم را روی تخت ولو کردم. سلیقهی خوبی هم نداشتم که خودم به خرید بروم و از طرفی مامان به هیچ عنوان نمیگذاشت که به تنهایی آن هم در این ساعت بیرون بروم.
تنها با سحر و مهدیه دوست بودم که سحر خودش هم دعوت بود و صد در صد نمیآمد و… میماند مهدیه.
لبخند مرموزی زدم. اون روی حرف من نه نمیآورد. بلند شدم روی تخت نشستم.
اگر میگفت نه چه؟ دستم را بالا بردم سرم را خاراندم خمیازهای کشیدم. بهتر بود بهش بگویم، مرگ یک بار و شیون هم یک بار.
از روی تخت بلند شدم و در آن گیر و دار به دنبال موبایلام گشتم؛ اما انگار نیست و نابود شده بود. دلم ریخت.
برچسب : نویسنده : رضا رضوی ketabsabz بازدید : 138