کتاب رمان خوشبختیهای کوچک اثر مژگان زارع داستان زندگی فیروزه، یک زن امروزی و درس خونده است که اکنون کسب و
کار کوچکی برای زندگیاش راه انداخته است. اما در باطن هنوز یک زن سنتی است. از دسته از زنهایی که هویتشان در گرو هویت شوهرشان است.
در قسمتی از رمان خوشبختیهای کوچک میخوانیم:
پس این سمیه گور به گوری کجا مانده؟ سعی میکنم به کرکر کارآفرینان غیرنمونهای که ازشان جلو زده بودم فکر نکنم ولی کلمهی گوگولی مگولی سوگلی … حتی سمیه هم خندید. نامرد! من از کجا میدانستم یک روزی این فروشگاه فسقلی اسمی در میکند و کلی مشتری میآیند سراغش؟ اگر حدس میزدم حتماً اسمش را میگذاشتم بانو، یا چه میدانم مادر. خاله فَفَر (Fafar)
هم گفت این اسم خنک و نچسب است. برای آنها خنک و نچسب است ولی برای من یک بچه است، که خودم زاییدمش و بزرگش کردم، بعله!
سمیه در ماشین را به ضرب باز میکند و خودش را عین یک گونی پر از خرت و پرت توی صندلی پرت میکند.
منتظرم دوباره کرکر بخندد به سرکار خانم فیروزه صبور و فروشگاه نمونه اش. خودم هم نیشم تا بناگوش باز است ولی سمیه نمیخندد.
هی سمی چی شده؟
شانه بالا میاندازد: خوشم نیومد
دقیق میشوم در اجزای صورتش. به لب هایش و خطهای نازک کنارش و به پل شکستهی روی بینی اش. صورتش وقتی ناراحت است واقعاً وحشتناک میشود و حالا ناراحت است. نگران می گویم: از چی خوشت نیومد؟
دستش را توی هوا تکان میدهد: از همین لوس بازیا… چند ماهه جون کندم واسه شوی زنده،
مجوز ندادن بعد میان پشت تریبون فرت فرت….
کتاب سبز...
ما را در سایت کتاب سبز دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : رضا رضوی ketabsabz بازدید : 201 تاريخ : جمعه 1 دی 1396 ساعت: 3:37