دانلود کتاب رمان تنها نیستیم

ساخت وبلاگ

کتاب رمان تنها نیستیم نوشته مهسا زهیری داستان زندگی دختری به نام آتوسا است که با شنیدن خبر فوت پدرش بعد از هفت سال دوری به خانه بر می‌گردد. خانه‌ای که برایش یادآور همسری است که سال‌ها پیش خواهر جوانش آنا را به او ترجیح داده است. رویارویی دوباره‌ی او با اعضای خانواده اش سرآغاز جریاناتی است که…

در قسمتی از کتاب رمان تنها نیستیم می‌شنویم:

با هم به طرف تابوت روی زمین که مامان و آنا و عمه کنارش بودن، رفتیم. خواستم بشینم که آنا با پالتوی مشکی مارکدارش به طرفم اومد. مامان سریع دستش رو گرفت و گفت: نه
از همون فاصله هم چشم‌های عصبانی آنا پیدا بود. گفت: الان وقته اومدنته؟ الان؟ تا همین دو ثانیه پیش نمی‌دونستم چقدر ازش متنفرم. آخرین باری که دیده بودمش با یه بچه توی شکمش، روی پله‌های داخل خونه ایستاده بود. وقتی چمدونم رو به طرف در می‌کشیدم، حتی همون روز هم یه ببخشید خشک و خالی نگفته بود. سرم رو برگردوندم. لیاقت جواب دادن هم نداشت.
مامان بلند گفت: بشین آنا!
عمه به سمتم اومد و با بغض گفت: بیا اینجا بابات رو ببین!
می‌دونستم همه نگران دلخوری من از بابا بودن و می‌خواستن موقع دفنش چیزی توی دل من نمونده باشه. به آنا که مثل اژده‌های محافظ بالای تابوت ایستاده بود، نگاه کردم. به صورتی که شبیه بابا بود. با همون موهای روشن‌تر از مشکی، همون چشم‌های آبی و بینی خوش‌فرم! کاش هیچ‌وقت نیومده بودم.
به عمه نگاه کردم و گفتم: نمی‌خوام ببینمش.
چند نفری که اطرافمون بودن با تعجب نگاهمون کردن. مامان با همون صدای آروم همیشگی گفت: آتو بیا با بابات خدافظی کن.
من 7 سال پیش خدافظی کردم.

کتاب سبز...
ما را در سایت کتاب سبز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : رضا رضوی ketabsabz بازدید : 178 تاريخ : دوشنبه 20 آذر 1396 ساعت: 1:22

خبرنامه