کتاب رمان خاطرات برهنه نوشته مهسا رمضانی دربارهی دختری است که برای فرار از وضع نابسامان خانوادهاش تلاش میکند که مثل دوستش زهرا خوش باشد و خوش بگذراند.
درست و غلط راهی که در پیش داره یک طرف؛ وجود خانوادهای که به اصطلاح خوشبختی آرام را میخواهند یک طرف دیگر. هر دوی اینها دست به دست هم میدهند و آرام را در مسیری هل میدهند که پایانش طرح و صورتی خوشی ندارد. آرام در یک زندگی بیسر و ته؛ که به ظاهر پر از خوشبختی و در باطن پر از نکبت است اسیر میشود.
در قسمتی از کتاب رمان خاطرات برهنه میخوانید:
صدای فریاد در گوشم میپیچد. مینالم. آرامتر از همیشه مینالم. انگار دیگر قدرت ندارم. قدرت فریاد دوباره. گلویم میسوزد.
تنها به این فکر میکنم که باز هم شکست خوردهام. باز هم نابود شدهام. تنها به این فکر میکنم که چرا باید اینطور میشد! دستی بر روی موهایم مینشیند.
نوازشهای آرامیکه فقط بوی آرامش میدهند؛ نه بوی هزار و یک خصلتی که فقط مردنماها دارند. آرامتر از همیشه میشوم. غرق در یک زندگی رؤیایی؛ که فقط رویایم آن را میدید.
آروم بخواب عزیزم…
چقدر این تک جملهی ساده به دلم مینشیند! چقدر اینبار برخلاف همیشه اسمم را دوست دارم. چقدر میخواهمش.
دیگه هیچکسی آزارت نمیده. اینبار تا آخر راه کنارت میمونم. میدونم که صدامو میشنوی. نمیذارم! باور کن اینبار نمیذارم.
کمیجابهجا میشوم و باز صدای نالهام به هوا برمیخیزد. صدای حرف زدنش بیشتر و بیشتر میشود.
درد داری خانوم؟ خودم درمونت میشم. یه کم صبر کن! الان مسکنها عمل میکنه و خوب میشی؛ فقط یه کم تحمل کن. اونوقتیکه خواب بری و وقتی بیدار بشی راحت و آسودهای. آروم باش خانوم!
برچسب : نویسنده : رضا رضوی ketabsabz بازدید : 138