دانلود کتاب رمان کوچ

ساخت وبلاگ

داستان کتاب رمان کوچ نوشته مهسا زهیری درباره‌ی پسری است که تصور می‌کند حقش از زندگی بیشتر از چیزی است که نصیبش شده است، مردی که در سایه زندگی کرده و یک قدم از بقیه عقب‌‌تر است…

این قصه راهی رو مطرح می‌کند که راوی برای جبران نداشته‌هایش سراغش می‌رود. البته شیوه‌ی زندگی انسان و اشتباهات گذشته‌اش هیچوقت ناپدید نمی‌شوند و ممکن است جایی گریبانگیر بشنود.

در قسمتی از رمان کوچ می‌شنویم:

- حالا چرا یهو مهم شدم؟ جوری با دلخوری نگاه کرد که حرف تو دهنم ماسید. با لحن ناراحتی گفت: عادل جانا از کی تا حالا واسه آبجیت مهم نبودی؟ نفسم رو قوت کردم و روم رو برگردوندم. فرشاد حواسش این طرف بود. گفتم: برو ببین سید چیپس پیاز نیاورده. دهنش رویه وری کج کرد و از مغازه بیرون زد. به طرف فاطمه نگاه کردم و گفتم: دیدم چقدر طرف من رو گرفتی...
- من زیاد از سمیرا خوشم نمیاد.
- مگه قرار بود تو خوشت بیاد؟ خنده‌اش گرفت و گفت: دخترخالمه، باشه... دختر خوبیه، باشه؛ ولی اینکه زن تو بشه یه چیز جداستا
پوزخند زدم و گفتم: ولی اگه زن اون یکی داداشت بشه عیبی ندارها به چشم‌های هم زل زدیم. باز بحت کهنه‌ی این سه ماه رو وسط کشیده بودیم. سه ماهی که دورهای نامزدی برادرم بود و من رو از خونه دور کرده بود. هر بار همون حرف‌های همیشگی، بدون نتیجه. سر تکون دادم و گفتم: من سه ماهه تو این مغازه میخوابم، چرا امروز یادت افتاده که قفل کنی رو من؟
- سه ماهه داری همه رو دق میدی. نااسلامتی هفته‌ی دیگه عروسی برادرته. دلت میاد نباشی؟ جواب بقیه رو چی میدی؟ علی که اصلاً خبر نداشت بیچاره.
- آره فقط جناب عالی خبر داشتی باز صورتش دلخور شد و گفت: به جون یه دونه دخترم، به مامان التماس کردم که حرف سمیرارو واسه علی وسط نکشه. علی اصرار می‌کرد. یاد سمیرا افتادم. حق داشت اصرار کنه. اگر موقعیت زندگی من هم رو به راه بود نمیذاشتم از دستم در بره... خودم زودتر یه کاری میکردم ولی حالا دیر شده بود. به دستهام روی پیشخون نگاه کردم. این اواخر همه کاری کرده بودم که پول دستم رو بگیرہ۔ از مسافرکشی تاخریدوفروش جنسں عمدہ... ولی کاسبی کساد بود. نه کار درست و حسابی، نه خونه، نه... با صدای فاطمه سرم رو بلند کردم: سمیرا شاید به درد علی بخوره اما تو لیاقتت بیشتر از این حرفهاست. پوزخند زدم. مثلا میخواست از تلخی باخت من کم کنه. ادامه داد: چقدر میخوای مغازه رو بهانه کنی؟ همه تو خونه فهمیدن یه خبریه...

کتاب سبز...
ما را در سایت کتاب سبز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : رضا رضوی ketabsabz بازدید : 125 تاريخ : يکشنبه 12 آذر 1396 ساعت: 14:32

خبرنامه