داستان کتاب رمان تو، بار دیگر نوشته زهرا اسدی در مورد اسفندیار پسر بزرگ خانوادهای است که تابستانها در کنار پدربزرگ و مادربزرگش در گلابدره به ییلاق میپرداخت. اسفندیار دیپلم داشت و این سبب شد خان ده از او بخواهد به فرزندش سواد بیاموزد.
خانهی اربابی خان در برابر عمارت با شکوه پدری اسفندیار چیزی نبود؛ اما در آن خانه دختری زندگی میکرد که عشقش با گذر زمان در تار و پود اسفندیار رسوب میکرد و آن خانه را هزار برابر بزرگتر و با ارزشتر از هرجایی میپنداشت. عشقی که ذره ذره در رگهایش نفوذ میکرد و او را از هر چه غیر معشوق بود دور میکرد.
اسفندیار پس از سالها بعد از انقلاب برای سر زدن به مزار پدربزرگ و مادربزرگش راهیِ گلابدره شده و یادآوری آن روزهای جوانی و آن طلسم سوزاننده عشق، زندگیاش را تحت الشعاع قرار میدهد…
در قسمتی از رمان تو بار دیگر میخوانید:
- قسم بخور! قسم بخور که این بار آخری بود که به گلابدره آمدی.
... -
ساک را کمی به طرف خودت گرفتی و با جدیت برای بار دوم گفتی: "قسم بخور که نظر به ناموس مردم نداری."
گر گرفتم. ناموس مردم؟ تهمینه حالا دیگر تو ناموس مردم شده بودی؟
- قسم بخور اسفندیار. بگو که دیگه اینجا نمیای.
چطور قسم میخوردم؟ چطور قسم میخوردم دیگر تو را نبینم. مگر میشد؟ مگر میشد نامهربان شد با آن چشم ها.
راستی تهمینه، حالا تو ناموس مردم شدی؟
کیف را از دستم کشیدی و به زمین انداختی. دیگر نه ابهتی در کار بود، نه جدیتی. با استیصال داشتی تمنا میکردی...
- یالا پسر. بگو و خلاصم کن.
نمیخواستم شما را در این وضعیت ببینم. نمیخواستم ابهت پدربزرگ قدرتمندم، در نظرم کم رنگ شود.
- قول میدم آقابزرگ. تا زمانی که میدانم اینجاست پا به گلاب دره نگذارم. به جان ته...
دستهایت را روی لبهایم گرفتی. نمیخواستی اسمش را به زبان بیاورم. لبخند تلخی زدی، دستهایتان را بوسیدم و مرا در آغوش گرفتی.
تهمینه! تو الان ناموس مردمی؟
سرم درد گرفت، ازهجوم یکباره آن روزهای شوم. از پر پر شدن جوانیام... از نبود تو... از نداشتن تو... از از دست دادن تو. تهمینه... تهمینه... تهمینه...
برچسب : نویسنده : رضا رضوی ketabsabz بازدید : 156