کتاب رمان هرگز به احساسم شلیک نکن داستان دختری به نام الهام است که تنها چیزی که به ذهنش میرسد انتقام است، انتقام تنها خواهرش الهه که به دست شوهر آمریکائیش به طرز وحشیانهای به قتل رسیده است.
وقتی ماجرا به گوش همه میرسد، یکی از دوستان صمیمیش پیش او میرود و به او میگوید که میتواند روی کمکش حساب کند. وقتی که الهام به فرودگاه میرسد آن جا با مرد جدی و قد بلندی مواجه میشود که خودش را کامیار معرفی میکند که از طرف خواهرش که دوست الهام محسوب میشود آمده است.
الهام با اعصابی داغون میفهمد مجبور است با کامیار به آمریکا برود. نمیتواند از دستش هم خلاص بشود، پس همان جا در دلش قسم میخورد که رابرت، شوهر خواهرش را خودش پیدا کند و بعد از اینکه به حسابش رسیدگی کرد به پلیس تحویلش بدهد بدون اینکه به کمک کامیار نیازی داشته باشد. ولی آن جا اتفاقای زیادی انتظارش را میکشد که خودش به تنهایی از پس هیچ کدومشان برنمیاد، ولی کامیار به خاطر شغل خاصش که الهام از آن بی خبر است قدرت این را دارد که همزمان هم از جان الهام محافظت کند و هم به دنبال رابرت بگردد.
در قسمتی از کتاب رمان هرگز به احساسم شلیک نکن میخوانید:
موبایلم از دستم سر خورد و روی زمین افتاد. صدای مامان هنوزم تو گوشم میپیچید که با هق هق میگفت: الهی بمیرم براش... میگن اون از خدا بی خبر رگای دستاشو زده بوده... بعد تو چشماش اسید ریخته بوده... بعد حلق آویزش کرده و تموم بدنشو با تفنگ سوراخ سوراخ کرده... الهی خیر نبینه...
سرم گیج رفت و روی زمین ولو شدم. صدای جیغ کارمندام رفت آسمون: خانوم مالکی!
برچسب : نویسنده : رضا رضوی ketabsabz بازدید : 196