دانلود کتاب رمان سفر به دیار عشق

ساخت وبلاگ

کتاب رمان سفر به دیار عشق داستان دختری تنهاست که همهٔ خانواده او را مقصر اصلی مرگ خواهرش می‌دادند. چهار سال است که همه از او متنفرند پدر، مادر، برادر، حتی همهٔ فامیل با نگاه‌های پر از نفرت دلش رو بدرد می‌آورند

فقط و فقط به جرم بی‌گناهی، بی‌گناهی که در دادگاه همه گناهکار است، تا اینکه بالاخره بعد از چهار سال غریبه‌ای رو میبیند که از هر آشنایی برایش آشناتر است یا شاید هم آشنایی که از هر غریبه‌ای براش غریبه تر… خودش هم نمی‌داند ولی این می‌شود نقطهٔ آغاز دوباره ....

در قسمتی از رمان سفر به دیار عشق می‌خوانید:

به طرف در رئیس شرکت میرم... چند ضربه به در میزنمو درو باز می‌کنم صدای بفرمایید یه پسر رو می‌شنوم... با شنیدن صداش ضربان قلبم بالا میره... خدایا یعنی خودشه... دستام بی اختیار به سمت دستگیره در میرن و درو باز می‌کنند.... به داخل میرم... خشکم میزنه... خدایا باورم نمیشه... خودشه... خوده خودشه... سرش پایینه و داره چیزی مینویسه... وقتی صدایی از جانبه من نمیشنوه سرشو بلند میکنه اونم خشکش میزنه... بعد از چهار سال بالاخره دیدمش... یه دنیا حرف باهاش دارم ولی هیچکدوم رو نمیتونم بهش بگم...

دوباره تو چشمام یه دنیا غم میشینه و دلم گریه میخواد... دوست دارم تنها باشمو تا میتونم گریه کنم... به خودش میاد و پوزخندی میزنه... با لحن خشکی میگه: بفرمایید

نگامو ازش می‌گیرم...اون دیگه ماله من نیست پس این نگاه‌ها چه فایده‌ای داره... سعی می‌کنم بی تفاوت باشم... خونسرده خونسرد... آرومه آروم... خیلی سخته ولی غیرممکن نیست... مهم نیست چقدر داغونم مهم آینه که در برابر دیگران نشکنم حتی آگه اون دیگری عشقم باشه... عشقی که هیچوقت سهمم نبود شاید هم بود ولی خودش نخواست که سهمم باشه... درو می‌بندم و داخل اتاق میشم.. آهسته آهسته به سمت میزش قدم برمیدارم بدون هیچ حرفی معرفی نامه رو روی میزش میذارم و دورترین مبل از اون رو انتخاب میکنمو میشینم.

با پوزخند میگه: اینقدر بیکار نیستم که نامه‌های عاشقانهٔ جنابعالی رو بخونم... مگه خبر نداری که نامزد کردم؟... من زن ...
می‌پرم وسط حرفشو با خونسردی تصنعی میگم: معرفی نامه ست.

با تعجب میگه: چدی؟

نمیدونم این آرامش از کجا میاد اما حس می‌کنم خیلی آرومم با یه آرامش خاصی میگم: بنده فقط برای کار اینجا اومدم... اگه با من مشکلی دارین میتونین قبولم نکنید.

با پوزخند میگه: میخوای باور کنم؟

کتاب سبز...
ما را در سایت کتاب سبز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : رضا رضوی ketabsabz بازدید : 143 تاريخ : پنجشنبه 11 آبان 1396 ساعت: 16:36

خبرنامه