کتاب شیوا نوشته صبا کاظمی داستان دختری دانشجو به نام شیوا که مدیر یک شرکت بزرگ است. شیوا خانوادهی خود را در یک سانحه از دست داده است و به اجبار ازدواج با پسرعمویش کامران را قبول کرده است.
در قسمتی از رمان شیوا میخوانید:
صبح دیر بیدار شدم خواب موندم زود آماده شدم و وسایلمو برداشتم کتی رو به زور فرستادم اتاقش و رفتم آشپزخونه و یه تیکه کیک و آب پرتقال خوردم و زنگ زدم آژانس از شانس بدی که داشتم به ترافیک خوردم و دیر رسیدم دانشگاه کلاس شروع شده بود رفتم سر کلاس استاد اجازه داد رفتم تو یه پسره به اسم مهران که از شرا وکله گنده های دانشگاه بود و همیشه دخترا رو اذیت میکرد گفت: چه عجب روی ترشیده کلاسو دیدیم
همه زدن زیر خنده چون دوست پسری نداشتم بهم میگفت ترشیده چیزی نگفتم و نشستم بغل محدثه گفت: جوابشو ندادی
آروم گفتم: بعداً دارم براش نگران نباش
بعداز کلاس همه رفتن سالن غذا خوری ولی من موندم کلاس مهران یه جای ثابت برای خودش داشت یه چسب قوی
تو کیفم بود خارجی بود خالی کردم رو صندلیش وبیرون محدثه گفت: کجا بودی؟
_مشغول حالگیری
_هان؟
_حالا میفهمی بریم سر کلاس
برچسب : نویسنده : رضا رضوی ketabsabz بازدید : 252