کتاب رمان شاهد من نوشته زهرا دباشی داستان زندگیِ پر پیچ و خم دختری بیست و شش ساله به اسم ترانه که به دلایل خانوادگی عصبی و پرخاشگر و تا حدی افسرده، است. یک مسافرت ساده، یک حال و هوا عوض کردن عادی زندگی ترانه رو به کل تغییر میدهد و او را وارد مسیری میکند که خیلی اتفاقات جدید وارد زندگیاش میشود و…
در قسمتی از رمان شاهد من میخوانید:
تمام وجودم از حرص و نفرت پر شد وبا تن صدایی بلند داد کشیدم:
_ جهنمم بدون تو خوش میگذره تا بهشتی که تو، اونجا باشی.
پوزخندی زد به ناخنهای مانیکور شده اش نگاه کرد، او روشهای جوشی کردن من را بلد بود:
_ جهنم! همون جایی که پدرت واست جا رزرو کرده؟ باشه برو، توام مثل پدرت...
میان جملاتش بغض به گلویم چنگ زد و کل تنم شد نبض!
بدون آنکه مغزم فرمانی بدهد و قبل از پایان جمله اش گلدان شیشه ای ظریف که روی میز عسلی بود را برداشتم و با شتاب به سمتش پرتاپ کردم. نفس هایم به شماره افتاده بود و حس ضعف وجودم را پر کرده بود.
انگار که پاهایم تحمل وزنم را نداشت. صدای جیغی که از شیشه ی وارد شده در ساق پایش کشیده بود عجیب میچسبید و لذت
بخش بود. اما کاملا آرامم نکرده بود. از عصبانیت دستم را مشت کردم و بی توجه به پای خونی اش و اشک تمساح روی صورتش که
همیشه پدرم را فریب میداد جیغ کشیدم:
_ ازت متنفرم. بابام بخاطر تو مرد. فقط منتظرم. ارکیده منتظرم بمیری تا بیام سر قبرت از خوشحالی بخندم شادی کنم که ادم کثیفی مثل تو مرده. متنفرم ازت. تو آدم نیستی، حیوونم نیستی، تو هیچی نیستی. تو یه نامردی که وجدان نداره. از این که تو مادرمی میخوام بمیرم. تو هم مطمئن باش یه روزی، یه جایی، تقاص کل این نامردی بازی هاتو پس میدی و اون روز میشه
جشن من.
گلویم درد گرفت، از بغض خفه شده ی بیخ گلویم تا اشک هایم را طی داد زدن نگه دارد و جیغی که زده بودم. او حق نداشت دربارهی مردی که اسطوره ی من است اینگونه حرف بزند.
برچسب : نویسنده : رضا رضوی ketabsabz بازدید : 326