کتاب غرورمو شکستی داستان زندگی دختری است که عاشق مردی میشود که متأهل است و صاحب یک بچه… این عاشقی ادامهدار میشود و دخترک این قصه هر چه سعی میکند مرد رویاهایش، نیما را از ذهن خود بیرون کند به نتیجه دل بخواهی نمیرسد… در پی کش مکش آیه با خود و قلب دیوانهی خود، همسر مرد از او جدا میشود و بچهاش را رها میکند… آیه برای ماندن پیش مرد پیشنهاد ازدواج و نگهداری از بچه او را به مرد میدهد… و قصه ازآنجا شروع میشود…
در قسمتی از رمان غرورمو شکستی میخوانید:
بریم...میرسونمت خونه...
کاش بدونی خونه برام جای خوبی نیست...کاش بتونی دراین مورد درکم کنی
نمیتونم بیارمت پیش خودم که...
اونجا خاطرات خفم میکنه...میفهمی؟
آره آیه میفهمم...
منو ببر پیش نورا...
مامانم دل خوشی ازت نداره...
چرا؟ برا اینکه شدم زن دومت...
تازه باید قدردان منم باشه.
حالا که نیست...
عصبی داد میزنم... دارم میگم باید باشه...حالا که نیست تو هم باید اینقدر شجاع باشی که بتونی
زنت رو به مادرت معرفی کنی...اونقدر شجاع باشی که از داشتنم خجالت نکشی...
نمیکشم...به جون سایه نمیکشم...تورو به ارواح خاک مامانت دست از سرم وردار...خستم
کردی...خیلی گیر میدی...
طلا بهت گیر نمیداد؟
چون میبردیش پیش مامانت...چون ازش خجالت نمیکشیدی...
داد میزنه_بسسسسسسه.
عصبی میگم_پیادم کن...
با کلافگی آیه اذیت...
دارم میگم اینجا پیاده میشم...
برچسب : نویسنده : رضا رضوی ketabsabz بازدید : 153