کتاب رمان دلتنگ نوشته پرنیا اسد جلد دوم کتاب غروب خورشید است. این رمان میتواند ادامهی عشقی وصف نشدنی باشد. عشقی که با مستحکم بودنش حتی دیواری را ویران میسازد. اینجا، این عشقِ وصف نشدنی با شعلههای سوزان از عشق و محبت ادامه مییابد. این عشق سرچشمهای از تمام دلتنگیهای گذشته است. دلتنگی که هرچه ریشهاش قویتر شود عشق را بیشتر میکند. دلتنگی که علاوه بر تنگ تر کردن قلب، برای عشق بیشتر جا باز میکند... باز هم یک شب سرد و تاریک بدون تو، باز هم همان تلخکامی قدیمی ، و باز هم قلبی مالامال از دلتنگی، باز هم دلی نا آرام، باز هم حالی پریشان، بازهم نگاهی خسته، باز هم چشمانی لبالب پر از اشک، در عصری که بدون تو به غروب متصل می شود، غروبی دلگیر بیا که دلتنگم…خیلی هم دلتنگم!! در قسمتی از رمان دلتنگ میخوانیم: در خونه رو با کلید باز کردم و وارد شدم! باصدای بلندی سلام کردم. _سلام من اومدم صدایی شنیده نشد. رفتم توی اتاق. مامان روی تخت دراز کشیده بود و همونطورکه یکی از دست هاش رو روی پیشانیش گذاشته بود، چشم هاش رو بسته بود. به چارچوب در تکیه دادم و بهش خیره شدم! هنوز بعد از سالها زیبایی چشمگیرش رو از دست نداده بود. شاید از درون واقعا شکسته بود اما از ظاهر جز چند تا چروک روی پیشانیش، اثر از گذشتن , ...ادامه مطلب